اجتماعیات

اشعار اجتماعی

اجتماعیات

اشعار اجتماعی

جمعه های سیاه


آیینه های موازی

 این جمعه های  سیاه

آدینه های تاریک

مملو از اشک و آه

شلیک بی امان

تکرار درد و دار

با خاطرات تلخ

پیوسته سوگوار

 

از

هفدهم شهریور 1357

تا

بیست و نهم  اردیبهشت ماه 1402

 

عبرت

ببین به دیدۀ عبرت که خانه می سوزد

 

حریم و حرمت ما بی بهانه می سوزد

 

ز آتشی که برافروخت خصم بی بنیاد

 

هر آنچه  هست ز ما  ، در میانه می سوزد

 

لباس دوست به تن کرده دشمن ایران

 

به دست اوست که این آشیانه می سوزد

 

ز گوشه گوشۀ این باغ شعله می خیزد 

 

کهن درخت و نهال و جوانه می سوزد

 

گمان مدار که آتش ترا نمی گیرد

 

که دامن همه در هر کرانه می سوزد

 

اگر سکوت کنی در مقابل دشمن

 

تمام هستِ تو را دشمنانه می سوزد

 

درنگ بیش نشاید و گرنه می گویند

 

هزار حیف که او غافلانه می سوزد

 

بس است خفتن و غفلت ،که صبح نزدیک است

 

چه هر که خواب بماند شبانه می سوزد

 

 

 

 

 

چاووش

بر ما ستم ها رفت و ما خاموش ماندیم

 

با کاروان کربلا چاووش خواندیم

 

در شهر از نامردمان خواری کشیدیم

 

در جمکران شبها چه بیداری کشیدیم

 

آن ناخدای بی خدا ، فردا نلرزید

 

یک کنگره از عرش هم با ما نلرزید

 

ما بندگی کردیم امّا نا خدا را

 

نشناختیم افسوس مضمون خدا را

 

معنای شرک وکفر گم شد در دل ما

 

زانرو نشد هیچ از دعاها حاصل ما

 

وقت است تا از گریه های شب گذر کرد

 

از مکه تا کرب و بلا عزم سفر کرد

 

این سر زمین هم کربلا و کعبه ی ماست

 

هم جمع یاران ، هم گروه دشمن اینجاست

 

اینجا ولی دشمن ، لباس دوست دارد

 

گرگ است و بر تن برهّ ای را پوست دارد

 

اینجا حریف ما نه شمرند و سنانند

 

ما را شریح و شحنه اینجا دشمنانند

 

هم از فریب "میر بازیگر" نژندیم

 

هم از دم تیغ ستمگر در گزندیم

 

از ترس مردن ، مرگ را هر روزه داریم

 

یک لقمه نان خشک را دریوزه داریم

 

دشمن رها کردیم و با خود رزم داریم

 

گوئی برای مرگ ایران عزم داریم

 

یکدل بباید گشت و و رو سوی عدو کرد

 

دشمن ستیزی کرد و فکر آبرو کرد

 

هر چند بهر هر کسی این جان عزیز است

 

امّا فراتر بنگری ایران  عزیز است

 

سنان  : سنان ابن اَنَس ع از جانیان حاضر

          در لشکر ابن زیاد در کربلا

 

شریح : قاضی شرعی که فتوای قتل امام حسین را

          به جرم خروج علیه حکومت اسلامی  یزید !!

          صادر کرد .

 

 

 

تا می زنند اینها به دست خود تبرها

تا می زنند اینها به دست خود تبرها

بر ریشۀ خود ، بشنوی فردا خبرها

کافتاد بر خاک مذلّت شاخ بیداد

وز آتش ظلم و ستم بر آن شررها

ویرانه ای بر جای ماند از قصر فرعون

وز آن همه  طاغوتیان نبود اثرها

جز لکّه ننگی به دامان وطن نیست

زیشان نشان در کوچه ها و در گذرها

جز خاطرات تلخ ، از آنها چه ماند

یا جای شلّاق و کتک ها برکمرها

بنشسته بر شاخ و بن خود را بریدند

بستند بر روی حقیقت ها بصرها

هر ناصح مشفق که آنها را ندا داد

دیدیم بر ایشان زبان بستند و درها

خیر و صلاح خویش و امّت را ندیدند

پس لاجَرم پیش آمد این غوغا و شَرها

 

 

 

 

اینجا تبرستان و تبرها همه در کار

اینجا تبرستان و تبرها همه در کار

بر ریشۀ ما می زند آن قاصم جبار

چون بید نلرزیم که ما سرو ستبریم

استاده بمیریم به از زندگی زار

این سروِ سرافرازِ کهن سال دریغ است

بر خاک بیافتد به کف مردم غدار

خیزیم و بکوبیم تبردار دنی را

زان پیش که ویران کند این مرز گهربار

هر دسته که یاریگر آن تیغۀ تیز است

از شاخ و بر ماست تو انگار نه انگار

بی دسته تبرها همه از کار بمانند

روشنگری ما بکند چارۀ این کار

گم گشته و گمره ، همه را خلق ببخشند

سخت است گذشتن زخطاهای تبه کار