-
خانۀ اجدادی در آتش
پنجشنبه 27 اردیبهشت 1403 23:37
خانۀ اجدادی در آتش کینه می سوزد ملخ های سیاه نفرت انگیز حریصانه ته ماندۀ سبزه های دشت پدری را می جوند کلاغ های گیجِ فریب خورده با ولع بر استفراغ ناطور دشت بر روی اسفالت داغ نوک می زنند گوسفندان گرسنه با ساز گرگ می رقصند و مست و خرامان به مسلخ می روند و ما هنوز به باران رحمت امیدواریم
-
این خانه خراب است
چهارشنبه 5 اردیبهشت 1403 16:25
این خانه خراب است و در آن امن و امان نیست آتش به سراپرده زده ، تاب و توان نیست یک مشت حرامی ، ز خدا بی خبر ، اینجا در هجمه و اِهلاک و دگر طاقت جان نیست مردان خدا خفته و اصحاب شیاطین در کار و از این بیش دگر خُسر و زیان نیست ملت همه ماتم زده و غرق فلاکت تعذیب جهنم هم از این بیش گمان نیست بر سنت تاریخ نمانند ولی حیف...
-
دلم برای خودم تنگ می شود اینجا
یکشنبه 2 اردیبهشت 1403 15:07
دلم برای خودم تنگ می شود اینجا تمام خاطره ها سنگ می شود اینجا تمام زندگیِ رنگ رنگ آن ایام چه زود و زشت سیه رنگ می شود اینجا اگر چه با کَمکی دلخوشی خوشیم و لیک به چشم دیو سیه جنگ می شود اینجا چنان بگیر و ببندی براه می افتد که عقل عالمیان منگ می شود اینجا خدا نشسته و گویی ز دور می خندد به حالتی که مَلک لنگ می شود اینجا...
-
این سلسلۀ غارتیان
پنجشنبه 30 فروردین 1403 13:11
این سلسلۀ غارتیان دیر نمانند بی کیفر و تعذیب به تقدیر نمانند عبرت نگرفتند ز فرعون و ز نمرود فرجام ، به تعجیل و به تاخیر نمانند چندیست که این قافله لنگ است و به گل پای درمانده و از من به تو تبشیر، نمانند با زور و زر و حقه و تزویر، دگر کار هرگز نرود پیش و دگر دیر نمانند این ملت مفلوک که در بند ددانند با همت خود بیش به...
-
فنجان های خالی
چهارشنبه 29 فروردین 1403 20:16
لکه های خون داغی است بر پیشانی های سیاه جام های لبالب از خون پیشانی - سیاهان را که دستشان خالی است مست و نشئه می کند فنجان های ما گرچه اکنون خالی است ، اما با دست های پر دمادم آن را با لذت سر می کشیم به امید روزی که از دمنوش آزادی پر باشد
-
پایان در سه تصویر
دوشنبه 27 فروردین 1403 10:08
1 ما برادرتان نیستیم که شما را له نکنیم اما اکنون که در خلسۀ حقارت خود فرورفته اید و خود زنی می کنید شادمانه به پایان شما نگاه می کنیم 2 در ساحل راست رودخانۀ عظیم تاریخ ایستاده ایم و در آن سو شما را می نگریم که در توهم قلۀ ادعایی ، تا خرخره در گنداب فساد گرفتارید و هنوز هم در نفس های پایانی ابلهانه و وقیحانه برای زمین...
-
ویرانی خانه را گزارش کردیم
دوشنبه 20 فروردین 1403 13:14
ویرانی خانه را گزارش کردیم بر اهل و عیال آن سفارش کردیم تا این همه کشته را شمارش کردیم این قصۀ غصه را نگارش کردیم با ناله و فریاد حکایت کردیم زین گردش ایام شکایت کردیم این قصه به هر کجا روایت کردیم نشنیده گرفته شد قیامت کردیم صد گونه بلا رسید و تهدید شدیم از فقر و ستم چو شاخۀ بید شدیم در بند ولّیِ ضد توحید شدیم از لطف...
-
این راه بیراهه
جمعه 3 فروردین 1403 15:01
این کوچه از روز ازل بن بست بود ، این راه بیراهه ولی چشمی که بینا و دهانی را که گویا بود بربستند و با خود این گمان کردند ایام خوشی و سروری بسیار می پاید اگرچه هم چو زالو با مکیدن های خون مردمان باشد به فرجامی که می بینی به سرگردانی و بدبختی ما و گرانجانی این اوباش، پایان را همه دنیای اوهام حقیرانه به سر آمد مر ایشان را...
-
وا ویلا
چهارشنبه 1 فروردین 1403 18:05
این که گفتند مرد ، مرد خداست بعدها دیده شد که وا ویلاست سخن از دوستان جانی نیست بلکه از جانیان دوست نماست کز خداوند و دین نقاب زده در پس پرده خصم دین خداست گرگ و دستار و ریش و بالاپوش هر که باور نکرده او به فناست ما که رفتیم و رخت بر بستیم وای بر ماندگان در این غوغاست ای شمایان که خوابتان برده یا همه بسته چشم و گوش...
-
سال تکرار شود ،نو نشود
جمعه 25 اسفند 1402 16:44
سال تکرار شود، نو نشود با شما ،حالت ما خُو نشود در عزا ، رخت سیه در نکنیم جام زهری که به ما اُو نشد سال تکرار شود به نشود خرمی وارد این ده نشود تا بود سایۀ او ، این ده ما مرده ریگیست که زنده نشود سال تکرار شود ، خا نشود شادی اندر دل ما جا نشود عده ای خواب و دگر خواب نما تا چنین است دری وا نشود توضیحات: اُو = آب در...
-
چهار شنبه سوزی
پنجشنبه 24 اسفند 1402 11:01
چهار شنبه سوری چرا ؟ چهل سال است ما در آتش شما می سوزیم آتش حرص و کینه و تحقیر در این آتش چون اسپند بالا و پایین می پریم بیهوده نیست اگر بگوییم چهار شنبه سوزی باشد تا در یک چهار شنبه روز خوشبختی بلیط ما برنده شود و شما را ببینیم در آتشی که برافروخته ایم بالا و پایین می پرید و ان روز ما به راستی شادی می کنیم
-
آوخ
جمعه 18 اسفند 1402 17:52
آوخ چه دیر زود شد آوخ چه دیر موعد میزان ما رسید آوخ چه سنگین و سخت بود تاوان اشتباه در آن سال های زجر چون کودکی که امر به او مشتبه شده مشتاق باز کردن آن بستۀ عجیب یک انفجار و آتش و ویرانی مدام آن نسل سال ها که از اسب و اصل می گفتند رفتند و یا به گوشۀ ذلت نشسته اند دیگر کسی نمانده که بتواند از پشت بام ، این خر جَلد و...
-
زیر آوار نمانید
چهارشنبه 16 اسفند 1402 22:51
نفرین بر معماری که سنگ اول را کج نهاد و این دیوارِ اکنون بسیار کج تا فلک بالا رفته است و تنها به سرنیزه تکیه دارد سر نیزه هاتان هم ، هرچند خونین، اما زنگ زده است گمان نمیکنم موشک و پهباد بتواند این دیوار سست بنیاد را از فرو ریختن وا رهاند کنار بروید که زیر آوار نمانید از من گفتن !!!!!!!
-
شرب حمیمت نوش باد
دوشنبه 14 اسفند 1402 16:04
در سیه چال تو گر باشیم و زندانِ تو هم ما بلای جان تو هستیم و اعوانِ تو هم سینه چاکان تو را همراه تو ره می زنیم تا تو را در غُل کشیم و سینه چاکانِ تو هم خانه مان ویرانه کردی باغ مان آتش زدی باغهایت هم بخشکد، برجِ ویرانِ تو هم مقعدت در آتش و شرب حمیمت نوش باد کاتشی برما زدی شد شعله سوزان تو هم ای الهی زنده مانی تا...
-
شرب حمیمت نوش باد
دوشنبه 14 اسفند 1402 16:04
در سیه چال تو گر باشیم و زندانِ تو هم ما بلای جان تو هستیم و اعوانِ تو هم سینه چاکان تو را همراه تو ره می زنیم تا تو را در غُل کشیم و سینه چاکانِ تو هم خانه مان ویرانه کردی باغ مان آتش زدی باغهایت هم بخشکد، برجِ ویرانِ تو هم مقعدت در آتش و شرب حمیمت نوش باد کاتشی برما زدی شد شعله سوزان تو هم ای الهی زنده مانی تا...
-
شرب حمیمت نوش باد
دوشنبه 14 اسفند 1402 16:00
ما بلای جان تو هستیم و اعوانِ تو هم سینه چاکان تو را همراه تو ره می زنیم تا تو را در غُل کشیم و سینه چاکانِ تو هم خانه مان ویرانه کردی باغ مان آتش زدی باغهایت هم بخشکد، برجِ ویرانِ تو هم مقعدت در آتش و شرب حمیمت نوش باد کاتشی برما زدی شد شعله سوزان تو هم ای الهی زنده مانی تا بگیریمت به خِزی دادگاه ملت و یک عمر زندان...
-
خود گویی و خود خندی
دوشنبه 7 اسفند 1402 11:03
" خود گویی و خود خندی عجب مرد هنرمندی " شگفت حکایتی است روزگار ما در این دیار که سرنوشتمان را دلقک های دزد دو رو ، داروغه چیان درازدست و قداره بندانِ قدر قدرت رقم می زنند که با سر پنجه های خونین تنها به قاضی می روند و با لب های خندان باز می گردند
-
انگشت یازدهم
یکشنبه 6 اسفند 1402 14:35
تاکنون چند بار انگشت در این خاک خونین زده ای و در چشم ما فرو کرده ای آیا باز هم ؟ پس ما به زودی این بار انگشت یازدهم تو را می شکنیم و چشمانت را به روی حقیقت تلخ وجودت باز می کنیم تا در جهنم نفرت از خویش جاودانه بسوزی
-
سونامی
سهشنبه 1 اسفند 1402 14:57
در دو سوی رودخانه ایستاده بودیم رودخانه را خونرنگ کردید و پل ها را خراب ما دیگر هیچ معبر مشترکی نداریم سنگواره ای هستید که اندوه بی کران ما را احساس نمی کنید ،که خود از ما تندیس درد و پشیمانی ابدی ساختید دریایی طوفانی از خون میان ما فاصله است که هیچ کشتی به سلامت از آن گذر نمی کند زلزلۀ هراسناکتان آبادی ما را ویران...
-
خطاب به بانو فروغ الزمان
جمعه 27 بهمن 1402 18:36
خطاب به بانو فروغ الزمان تو از نهایت شب گفتی و نهایت تاریکی چه خوب شد که نماندی ، چه خوب شد که ندیدی که مرزهای سیاهی در این زمانه شکسته و شب جهنم بی انتهای تنهایی است در این محله تو گویی که مهربانی نیست و گر که هست ، چراغی روا نمی دارند و هیچ کوچۀ خوشبخت نیست در این شهر دریچه بسته و از ازدحام می ترسند نه ،کاش بودی و...
-
برج البلایا
سهشنبه 24 بهمن 1402 21:52
این همه فرهاد و شیرین را به دام انداختی از قد و بالایشان برج البلایا ساختی در حریم حرمت ما هرچه بود آتش زدی بهر خویش از خون ما حصنی حصین پرداختی از سر جور این همه جولان ویرانگر ، چرا ملتی مظلوم را در مهلکه انداختی یک نظر بر رفتگان و باورت هرگز نبود در ته این تاختن ، تاوان که می پرداختی؟
-
مقصد
دوشنبه 23 بهمن 1402 20:51
هر شهرکی که در سر ره باشد مقصد نیست ، باید بسی صبور بود . شهری بزرگ و سبز بی محبس و عسس مانوس با حقیقت آزادی، آن مقصدیست که می ارزد، این قرن های رنج فراوان را.
-
آیه ها و ناله های شبانه
یکشنبه 22 بهمن 1402 02:12
آیه ها و ناله های نیمه شب صبورانه های ما در گوش تاریخ می پیچد هرچند در نیابد نالۀ ما گوشتان اما دلخوشیم که مورخ پیر درگوش ما نجوا میکند: "لکل طاغیة نهایه و بدایة النهایه قد اتت" که این نمایش زندگی برای هر ستمگرِ سرکشی پایانی دارد و آغاز این پایان برای زورگویان و گردنکشان بسیار نزدیک است
-
خسرو خون ریز ما
شنبه 21 بهمن 1402 14:19
. خسرو خون ریز ما کی خیزد از خواب و خمار یا چنان بهرام گور از نشئۀ شوم شکار او مدام اندر پی اهلاک حرث و نسل ماست* تا نپیچد پای او در پا، نمی گیرد قرار ** او ز " لا شرقیه ، لا غربیه " شرقی رفته است*** گرچه با غربیه هم گه می رود در یک مدار از سریر سلطنت با نام دین ناید فرود چون دَوالپا روی دوش خلق گردیده سوار...
-
بگذرد این روزگار
پنجشنبه 19 بهمن 1402 22:05
در همین ایام اما سال هایی دوردور روزگار ملسی بود ولی میخواندیم: " بگذرد این روزگار تلخ تر از زهر بار دگر روزگار چون شکر آید " هیچ بنگذشت که روزگاری تلخ تر آمد نادره دورانی از خشم و خون و خیانت و سراینده و خوانندۀ این شعر پشیمان گشتند شکرهای روزگار هم تلخ و زهرآلود بود داغ دل ها بی وقفه تجدید می شود تا خرخره...
-
از دل خشکسالی ها ی هول انگیز
دوشنبه 16 بهمن 1402 13:40
از دل خشکسالی ها ی هول انگیز و امتداد بی پایان تشنگی های بی سراب از دل نومیدی های مَرگواره از دل تصاویر سیاهِ گردن های شکسته و مظلومیت های آویخته از ریسمان های انسان ستیزی این برفی که می بارد، نوید بهاری سبز را می دهد حتی اگر همین یکبار هم باشد فریاد ما به گوش بهار می رسد و از انفجار بغضِ فروخوردۀ سالیان چنان سیلی از...
-
دست شب خونیست
شنبه 7 بهمن 1402 09:09
دست شب خونیست این خونِ کیه؟ باز این خسرو، پیِ جونِ کیه؟ این همه فرهادِ شیرین کشته است زین نمط دنبالِ مجنونِ کیه؟ اون که پشت صحنه پنهونه ،کیه؟ با تآتر شب تو میدونه، کیه؟ کژدمی !!! کو نیش با کین می زنه شب شکار و تشنۀ خونه ، کیه؟ شب کُشی ها امتداد خوی اوست جنگلی از دارها در کوی اوست داغ و درد و وحشت و تزویر و زور این بود...
-
الله اکبر
سهشنبه 3 بهمن 1402 12:02
الله اکبر الله اکبر از این سحرگاهان تاریک و شوم وقتی گلوی مؤذن را می فشارند تا یکتایی خدا را فریاد نکند و خلایق دیگر پیام نفی طواغیت را نشنوند الله اکبر وقتی خورشید با ما و باران هم نوا می شود و بر «آویختن محمد » مویه می کند کاری که قریش با فرزند عبدالله نکردند و تنها بر سرش خاکستر ریختند آری « اینان» کینۀ چهارده قرن...
-
جاسوسان آسمانی
جمعه 29 دی 1402 15:01
فرشتگان، رسولان آسمانی به جهنم ما نزدیک شدند تا به عرش اعلی گزارشی بدهند از آنچه بر ما میگذرد اما آتش ها در این دوزخ چنان شعله ور بود که بالهایشان سوخت و یک سره به محوطۀ زندان بزرگ فرو افتادند و چنین شد که اهورا مزدا در دایرۀ باج گیری اهریمن برای آزادی این جاسوسان آسمانی گرفتار آمد
-
چه عجب ...
چهارشنبه 27 دی 1402 12:58
چه عجب آسمانِ بخل طپید لیک جز قطره ای به ما نرسید که از آن روزن حقیر خودش نفرستاد هیچ نقل و نبید تشنگان را نداد جامی چند جز درونِ کتاب ، وعد و وعید باز هم یک فریب دیگر داد گرچه ما بوده ایم از او نومید به امید سحر سر آمد عمر این شب تیره را ندید و ندید او که می گفت صبح نزدیک است گو تفاوت کند سیه ز سپید