اجتماعیات

اشعار اجتماعی

اجتماعیات

اشعار اجتماعی

وا ویلا

 

 

این که گفتند مرد ، مرد خداست

بعدها دیده شد که وا ویلاست

سخن از دوستان جانی نیست

بلکه از جانیان دوست نماست

کز خداوند و دین نقاب زده

در پس پرده خصم دین خداست

گرگ و دستار و ریش و بالاپوش

هر که باور نکرده  او به فناست

ما که رفتیم و رخت بر بستیم

وای بر ماندگان در این غوغاست

ای شمایان که خوابتان برده

یا همه بسته چشم و گوش شماست

سخت نزدیک بینم این  ایام

جامه تان یک به یک سیاه  عزاست

تا به فرجام خواب اندیشی

پیش ما سر فکنده و رسواست

 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد