اجتماعیات

اشعار اجتماعی

اجتماعیات

اشعار اجتماعی

این خانه خراب است

 

این خانه خراب است و در آن امن و امان نیست

آتش به سراپرده زده ، تاب و توان نیست

یک مشت حرامی ، ز خدا بی خبر ، اینجا

در هجمه و اِهلاک و دگر طاقت جان نیست

مردان خدا خفته و اصحاب شیاطین

در کار و از این بیش دگر  خُسر و زیان نیست

ملت همه ماتم زده و غرق فلاکت

تعذیب جهنم هم از این بیش گمان نیست        

بر سنت تاریخ نمانند ولی حیف

جبران تن خسته و این قد کمان  نیست

با این همه ، یک همت جمعی است که شاید

زین ورطه رهایی، به شعار و به زبان نیست

برگردن ما حلقۀ تنگی است که هر روز

گر دیر شود عاقبتش جز خفقان نیست

تسلیم نباید شد و تقدیر نه اینست

تقدیر تو جز  زندگی باز و روان نیست

بفشار تو هم گردن جلاد ستمگر

چون چاره به جز کشتن دیوان و ددان نیست

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد