اجتماعیات

اشعار اجتماعی

اجتماعیات

اشعار اجتماعی

اگر مردی 2


 

  

اگر مردی بیا اینجا بزن باش

حریف خصم در خاک وطن باش

رجز خوانی نکن اهل عمل باش

مهیا بهر جنگ تن به تن باش

و گر بیم از هلاک و حبس داری

به کنجی رفته آنجا کم سخن باش

به کاخ  تیسفون و عشق شیرین؟

بیا در بیستون و کوهکن باش

گره از این طناب دار وا کن

به گرد گردن دشمن رسن باش

به فریادت بلرزان ناخدا را

بیا طوفان کن و کشتی شکن باش

به همراه خودت صد چون بیاور

بدان  لشکر امید مرد و زن باش

بدین ویرانه از نزدیک بنگر

شریک ما در اندوه و محن باش

سپاه دیو  و دد ویرانگر ماست

بکوب ، آبادگر شو، اهل فن باش

 

 

 

 

 

 

 

 

 

مشو غافل ز فرزندان ایران

 

 

در استقبال از نوسرودۀ استاد سخن دکتر شفیعی

کدکنی با عنوان " اگر مردی بیا اینجا و زن باش" 

بیا این سوی و با من هم سخن باش

در این غوغا تو هم فریادزن باش

نمی گویم  که زن یا مرد باشی

تو انسان باش و دلسوز وطن باش

مشو غافل ز فرزندان ایران

دمی فارغ ز لبنان و یمن باش

در این غربت سرای میهن خویش 

بیا اینجا و شمع انجمن باش

نیاید کار از بزهای اخفش

کنار گاو نر، مرد کهن باش

در این ملک اهورایی که اکنون

شده ویرانه ، خصم اهرمن باش

بسی گل ها در اینجا خفته  در خاک

به رغم خصم، چون گل در چمن باش

تو هم یک مشعل از آزادی و نور

برافروز و به جمع مرد و زن باش

 

 

 

 

 

 

 

 

تکرار واژگونۀ تاریخ

هرگز شنیده ای :

تاریخ تکرار میشود  ؟

این تکرار

اما گاه واژگونه است .

که این حکایت ماست .

اکنون :

در این تنگستان

که در ساحل

 از کشتی های دشمن

و  یاران "رئیسعلی"

خبری نیست .

ولی ،

گشتی های "رییس علی" !!!

همه جا هستند ،

"نخل های " سرافراز  را

مدام،

برخاک می  افکنند

و  زمین سوخته

وا می نهند.

زیاده عرضی نیست

 

  

 

 

 

 

دستش بریده باد

"تبت یدا ابی لهب و تب ،

مااغنی عنه ماله و ما کسب "

بریده بادا  دستی

که بولهب وار

به یغما برد

  و اندوخت

هرآنچه بود، از هرکه بود

دستی حریص

دستی که بی نیاز نخواهد شد

"سیصلی نارا ذات لهب"

بی شک در آتش است جایش

 

"کل ارض کربلا

کل یوم عاشورا"

دستش بریده باد

هرکس به روز واقعه

در کربلای ما

 حسینیان   را

قصد جان کند

بر مردن خویش حجله بستیم

چل فصل بهار آمد و رفت

وندر همه ما بسوگ هستیم

یا للعجب این چه سوگواریست

بر مردن خویش حجله بستیم

در چنگ حرامیان اسیریم

پا بسته زبان و چشم و دستیم

گر خنده کنیم از جنون است

یا از سرِ درد* یا که مستیم

جان سختی ما شگفتی ماست

شاید به امید آنکه رستیم

در خواب و خیال چند دیدیم

با معجزه ، ریسمان گسستیم

از قید عدو نمی توان رست

الا که همه به عزم جستیم


* خندۀ تلخ من از گریه غم انگیزتر است