اجتماعیات

اشعار اجتماعی

اجتماعیات

اشعار اجتماعی

جاسوسان آسمانی

 

فرشتگان،

رسولان آسمانی

به جهنم ما نزدیک شدند

تا  به عرش اعلی گزارشی بدهند

از آنچه بر ما میگذرد

اما آتش ها در این دوزخ

چنان شعله ور بود

که بالهایشان سوخت

و یک سره

به محوطۀ زندان بزرگ

 فرو افتادند

و چنین شد که اهورا مزدا

در دایرۀ باج گیری اهریمن

برای آزادی این جاسوسان آسمانی

گرفتار آمد

چه عجب ...

 

چه عجب آسمانِ بخل طپید

لیک جز قطره ای به ما نرسید

که از آن روزن حقیر خودش

نفرستاد هیچ نقل و نبید

تشنگان  را نداد جامی چند

جز درونِ کتاب ،  وعد و  وعید

باز هم یک فریب دیگر داد

گرچه ما بوده ایم از او نومید

به امید سحر سر آمد عمر

این شب تیره را ندید و ندید

او که می گفت صبح نزدیک است

گو تفاوت کند  سیه ز سپید

 

 

شو مهیّای یک شکار بزرگ

می رود رفته رفته این دیوار

سر نهد بر خرابۀ اسرار

آری این سد و بند استبداد

بشکند با فشار و استمرار

تک تک سنگ های آن لرزان

پوک و پوسیده است و بی مقدار

تیرکانی که تکیه گاهش بود

خورده اش موریانه و زنگار

در پس این جدار خواهی دید

جمع بسیار  کرکس و کفتار

که در این سال ها به تاریکی

زنده از کشته خواری احرار

شو مهیّای یک شکار بزرگ

تا شود پاک، میهن از اشرار

 

 

 

 

برزخِ دوزخیِ ابد مدت

در جای جای شهر

تندیس های غول آسای  دروغ

پوک و پلید و زشت

ما را نشانه رفته اند

شیطانک های کوتولۀ شان

دشنه بر پهلوی فرزندانمان می زنند

تا ما را به خاموشی بخوانند

گلهای تازه، نومیدانه خشکیده اند

و ابرهای باران زا، وحشت زده، می گریزند

کویرچنگال خود را در  سینۀ سبزه زارها فروکرده

و خون لاله ها را می مکد

گلوی گَون ها در بیابان  از بغض گرفته است

نسیم از تشنگی له له می زند

و در افق های دور حتی سراب هم گمشده است

شب ها دیگر داعیه دار ماه و ستاره نیستند

روزها با خورشیدِ بی رمق چرت می زنند

آدم ها در سیاهچالِ ترس می پوسند

و خدا گویی به کهکشانی دیگر کوچ کرده است

و ما را در این برزخِ  دوزخیِ ابد مدت ِ خود رها.

 

 

ساحت حُریّت

 

به سکوتم منگر

به شعورم توهین مکن

چون خوب می فهمم ،

خوب می شناسمت،

زخم های تنم گواهست

و بی خوابی های شبانه ام.

 

این که در سنگر سکوت

و نه سکون

پناه گرفته ام

زهرخند تو

و ریشخند دوستان

را هم می فهمم

چون می ترسم

از تکرار آن شکنجه ها

و می خواهم زنده بمانم

تا بمانم در این بازی ماندگاری

و پایان خجستۀ شما را

در سال صفر و سفر

ما هم در "ساحة الحریه"  

و ساحت حریت                                   

به شادی گرد هم آییم